وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

پسرم دوست دارم بهت بگم چی کار کردم که گرفتنم


اول رفتم از یه مغازه سانئدویچ فلافل گدایی کردم نداد مشتری برام خرید

بعدشم یکی انگور داد به ما

بعد من شروع کردم وسط خیابون به سخنرانی که

که یه سریا دارن بین شمال جنوب مشرق مغرب جهان تفرقه میندازن والا ما جونمونو برای هم میدیم انقدر که هم دوست داریم

نمیدونیم کی به کیه

اگر اشتی نکنیم هممون گدا میشیم

بعضیا فقط تفرقن

بخدا به هیچ کس فش ندادم اسم هیچ کسی رم نبردم

گفتم همین مرد زن انقدر دوست داریم در چهار چوب اسلام هم کلام بشیم همه کنار هم مانتویی چادری 

بعد بابام اومد بابام همیشه با اینکه من سخنرانی کنم یا  مردا حرف بزنم مخالف بود 

بعدشم بابام اومده بود که بزنه ها گفتم اقا غوله اومد کمک اینو داد زدم

امبولانس اومد منو برد روزبه پدرمو در اوردن یه کارایی با من کردن روم نمیشه بکم

ولی دیگه قرصامو ترک نمیکنم اگر قرصا سبب اینن که من دیگه روزبه نرم حتمی این کار میکنم 

تازه دکتره مجبورم کرد به همه دنیام بگم گه خوردم تا مرخصم کنه از اول تا ته زندگیمو  گفتم گه خوردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد