وقتی انداختنم زندان قاضیه به مامانم گفته بود اونو شیش ماه به زنجیر میبندید بعضی از زنها پیدا شدن میخوان آشوب کنند تو حرم من بدبخت خاک کف پای بی بی معصومم حالا خود خودامش گفته بود رات نمیدم برو تو مردونه تو زندان گفتم مگه نمیگید من مردم باشه من مردم منم نماز بدون روسری خواندم
دیگه اینا پاره شدن فرستادم تیمارستان گریه کردم گفتم تیمارستان جای من نیست من زنم میدونم زنم شماها هی منو سوق دادید دو تا شک زدن بعدشم آزاد شدم
ببین قاضی که اون حرف زدی خار مادر خودت میخوان دین نباشه خدام میخوان دین نباشه همشون وزارت اطلاعاتی نه من بدبخت