بیا
بیا این حکومت عن برای خودت
ولی میتونی مامانمو بهم برگردونی
میتونی حسنم بهم بدی
بی بیم
داییها و خاله هام
پدر بزرگم که تو ۵۳سالگی سکته کرد بعد از بچه هاشو
میتونی؟
میتونی برگردونی؟
اونا الان تو آسمون دارن به ما میخندن
خوب شمارو تنها گذاشتیم رفتیم
مامانم تو تیمارستان وقتی اومد ملاقات گفت مادر عمه ما زینبه
مامان داشتی آمادم میکردی
بی انصاف
بی انصاف
بی انصاف
بعضی وقتا من بالا بودم صدام میکرد زهرا بیا برام چایی بریزمینشستیم ساعتها با هم حرف میزدیم گذشت زمان حس نمیکردیم .میگفت الان بابات میاد غذام نپخته تخصیر تو هست
مامان بیا برات چایی ریختم زودتر بیا مامان آخه سرد میشه داره دیر میشه
بیا دیگران هنوز همونجوری چینده شده
صل الله علیک یا ابا عبدالله
میگفت همش یاد ابا عبدالله کنید مصیبت ایشون خیلی بزرگ تر از مصیبت ماست
همیشه شبا غذاشو میپخت لباس قشنگشو میپوشید موهاشو شونه میکرد آرایش میکرد کنار غذا طالبی هندونه ای هم میزاشتی یکدفعه من بچه بودم همینجور که داشت تلویزیون نگاه میکرد هنوز بابام نیومده بود طالبی درست میکردگفتم مامان خسوف چیه دو تا طالبی ور داشت با طالبی به ما یاد داد به من داداشام
مامان از وقتی که رفتی خسوف شده
داداشام و که میبینم دلم پر میزند میخوام محکم بغلشون کنم آخه یادآور تو هستند آخه یادگاری های تو هستند
مادر همیشه در قلب منی
به عباس گفته بود تو دانشگاه قبول شو من یه فرش مادر در قلب منی برات میبافم نشد تا من دانشگاهی تموم شد میگفت برای عباسم نیافتم.اخه مادرم استاد قالی بافی بود وقتی مجرد بود کار میکرد حقوق داشت
داداش من برات میبافم
مادرم بهم خیاطی یاد داد مادرم بهم قلاب بافی یاد داد مادرم بهم بافتنی یاد داد.مامان همه بافتنیاتو دارم
تو خونه شوهر عبا چادر میدوخت برای دیگران نشد قالی ببافه دستاشم بخاطره کهنه شوری حساس شده بود
بابام رفت بهش خیانت کرد این زن لبخند از رو دهنش نیفتاد ناراحت بود ولی بازم میخندید
مامان نخند گریه کن خودتو خالی کن
مامانم با پول قالی بافی روتختیشو تو خونه شوهر از طلا پهن کرد
اره مامان تو باید رو طلا میخوابیدی حیف که قدرتو ندونستم