بعضی وقتا من داداشام دعوا میشد من با صدای بلند گریه میکردم
میمد یه فس منو میزد میگفت ساکت نامحرم صدای گریه تو میشنوه
وقتی من عروسی کردم بقال سرکوچمون گفته بود مگه شما خواهر داشتید
چادرمو با اینکه مانتو پوشیدم باز میزاشتم میگفت میرم به بابات میگم ها
بعد این عوضی ریسی مانتوییش کرده بود و او همچنان میخندید
میخدید میگفت عامری
میخدید میگفت عقیل
میخندید میگفت بشری
میخندید میگفت باره
بهش جوراب شلواری پوشنده بودن
تورو خدا بیایید منم بکشید اما نه با شکنجه تیمارستان عین مطهری با یه گلوله خلاصم کنید
خنده من از گریه غم انگیز تر است