خواهر گلم اینا بهاییند
روسری که تو رو سرت نمیزاری آرزوی خیلیاست که روسرشون بزارن مخصوصا نوشوخالم چادر سبزه دختر مرده محل رو رو سرش میزاشت همیشه هم روضه میرفت تو همون ۱۲سالگی
این اخرا مامانم خیلی غصه میخورد
میگفت چرا برای خواهرم چادر نخریدم
آخه پدربزرگم اجازه نمیداد
میگفت دختر آخوند باید برابر قشر مستضعف باشه
مامانمم به دور از چشم پدر بزرگم رو تختی درست کرده بود
تازه پدربزرگم خمسشم گرفته بود
آخه بابا جون مادرم ابریشم میبافت تمام دستاش خونی بود همش حنا میخرید به دستاش میزد حداقل کمتر باهاش حساب میکردی