وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

یکدفعه فقط یکدفعه دیدم پیتزا گرونه گفتم آقا خوب قاچ قاچش کن

برم بیرون به مردم تعارف کردم همه و داشتن و چه به به چه چیهی کردن

گفتم خدایا اینجا کجاست

نگو مردم مه اینکه دوست نداشته باشن پول ندارن بخرم

یه خانمه نمی‌دونم حامله بود چنان این قاچ پیتزا و برداشت و به به کرد

من فقط مات مبهوت

یدعه هم یه مرغ سوخاری خریدم دیدم یه پیر مرد نشسته دم بانک تو میدون شهدا خیلی لاغر دیدم داره نگاه می‌کنه گفتم بیا آقا مرغ سوخاریه آنقدر با تمنا اینو گرفت انگار قرآن براش نازل شده

اون موقع ارزون بود هم پیتزا هم مرغ

پس مردم الان  چجورین

ما همیشه به اونایی که میمدن دم در غذا میوه می‌دادیم پولم یه مقدار با یه مقدار کمی رخت لباسم می‌دادیم

حتی به اشغالانسیا

وای حالت تهوع دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد