وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

بچه ها اینا همش جلو چشامونه ولی شما دقت ندارید

فقط خدا خدا میکنم بعضی وقتا این مردا و زنهایی که میارن تو حسینه خمینی برای خامنه‌ای بعد از اینکه خبرنگاران رفتن

وای دیگه نمیتونم بگم الان بالا میارم

شب شعر میزاره علی یه دو بیت از اماما دوبیتی از حافظ سعدی فردوسی دوبیت قرآن همش خودش بعد همه میمونند این گه نظر بده

مگه تو یزیدی

والا ما شنیدیم فقط یزید اینجوری بود 

انگشت شمار چیزی نمی‌دونستن

نمی‌دونم محمود هم میدونست یا نه

محمود تو تیمارستان فقط با تعجب نگاه میکرد 

هی پیش این می‌نشست پیش اون می‌نشست 

علی می‌گفت اذان نزارید می‌گفت من نقش دیونه هارو دارم در میارم ولی متنفر بود از اذان بچه ها اینا آنقدر مارمولکن حتی نقش مارمولکن در میارن اینو از علی فهمیدم اصلا یه جور دیگه حرف میزنه

محمود میومد تو اتاق ما میاستاد و به تلویزیون نگاه میکرد تا گوش بده اولاشم دوست داشت می‌گفت نمیزارن اذان گوش بدم تو اتاق شما اذان پخشه داداش محمود همه رو گوش بده

با تعجب فقط نگاه میکرد 

چیه داداش ارهابی بهایی روسی ندیدی خواهرتم که داشتن میکشتن یگوشه افتاده بود اذان گوش میداد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد