وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

وصیت به پسرم

سلام عزیز دلم نمیدونم کی بزرگ میشی و وبلاگ منو میخونی ولی میخوام از تجاربم بهت بگم

توی تیمارستان دختری بود دوحالته فقط اون مریض بود روز یه جور شب پامیشد رو همه میخوابید صبح که بیدار میشد یادش نبود

بهش چند تا خودکار داده بودند

یعنی اگر پا میشد خودکار فرو میکرد تو گردن شاهرگ هیچ کس جوابگو نبود

فقط این مریض بود

بقیه همه سالم قرص میخوردن تا اعصابشون راحت تر باشه

بعد پرستارا شبا هیچ کاریش نداشتن

بعضی وقتام مرد میوردن مرد باش بود با چند تا دیگه هم بیهوش میکرد بود تمام

هرشب 10 20 نفری خود کادر روزبه زنا و مردا رو میکردن

من میگفتم بیشترینه مریض نیستن تازه بعضیاشون یه حالت معنوی و عرفان هم دارن

یدفعه یکیشون داشت حلیه المتقین می خوند گفتم چی میخونی گفت برای میوست بعد یه ریموت در اومد دستش

اینا انقدر این پیر مرد مصخره میکردند خیلی شبیه مرعشی نجفی بود خیییییییلی

عباس اون مادر..... جر خوردن 

گفتم کسی که حلیه المتقین میخونه دیوانست؟

من داشتم یه کتاب اروتوپدی میخوندم  از کتابخونش خانومه مسولش گفت چرا این گفتم اخه کمر درد دارم  بخاطره قرص رسیپریدون داشتم بعد از اینکه خوندمش ورداشتم دادم به این پیر مرد گفتم من اطمینان دارم اینو سالم میبری تحویل میدی خانومه هم گفته بود خیلی خوب کاری کردی اوردی

من یکماه باهاشون چونه زدم ما اصلا بیمار نیستیم تازه باید مارو رو سرتونم بزارید 

دیگه دیدم خیلی خرن گفتم اره هممون اسکیزو هذیان تا ته داریم 

علی هم مریض نیست شیطان پرست هواپیما به اون بزرگی ندیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد